براتون پیش اومده که باباتون دیر رسیده خونه، تلفنشو جواب نداده، گوشی مادرتون خاموش بوده و بهش دسترسی نداشتید و دیر کرده، بچتون رفته جایی که نمیدونید کجاست، با آدمایی که نمیدونید کیان، و هنوز برنگشته، خبر زله فلان منطقه رو شنیدید و یهو فرو ریختید از تشابه اسمش با اسم شهری که همسرتون رفته ماموریت. شده دیگه؟ نشده؟
اون اضطراب، بیقراری، بغض، ترس، فکر و خیال، پشیمونیا، حسرتها، دعاها، قول و قرارها با خدا، نذر و نیتها، صلواتها، لرزش دست و پا و خیسی چشمها، اون لحظههای بینهایت سخت که خوابو ازمون گرفتن، قرارو ازمون گرفتن، به اون لحظهها قسم که تمام دقیقههای عمرمون همینن. تمام دقیقههاش پرن از ریسکِ تموم شدن» و شاید لحظهای بعد اونیو که زندگیمون به چشمای قشنگش بنده نداشته باشیم. شاید آرامشیو که الان بهش عادت کردیم نداشته باشیم. شاید نعمتیو که الان درسته و قلمبه تو دست داریم از بغلمون سر بخوره، قل بخوره، در ره، و تمام.
هر لحظهٔ حال، عشق و بخشش و قدردانی رو از هم دریغ نکنیم. لحظه که بگذره، فرصت شده حسرت.
درباره این سایت